اگر با فیلم های قبلی آرنوفسکی آشنایی داشته باشید مخصوصا Pi ، The Fountain ، Noah بطور مستقیم تر و در بقیه فیلم هایش تا حدودی به طور غیر مستقیم همیشه سعی کرده برای ایدئولوژی خودش فیلم بسازد و فیلم هایش را می شود در جهت ادای دین به عرفان کابالا که اعتقاد اصلی فیلمساز هست تفسیر کرد؛ مثلا زمانی که فیلم Noah ساخته شد اکثر افراد موضع گرفتند و این سوال را مطرح کردند که چرا آرنوفسکی سمتِ چنین فیلمی رفته ولی اگر از این کارگردان شناخت بیشتری داشته باشید می دانید که روح متلاطمش آرام و قرار ندارد و برای ایدئولوژی ش حاضر است تن به هر کاری بدهد!! در فیلم Pi عددی که ریاضیدانِ در جستجوی خدا پیدا کرد را به عرفان کابالا رساند و در The Fountain بزرگترین ادای دینش را به کابالا انجام داد، شاید کابالایی ترین فیلم تاریخ! (می توانید این نقد را درباره آن بخوانید: inaghd.ir/post/The-Fountain-2006)
واقعیت این هست که فیلم Mother اوج اینگونه فیلم ها بود که صرفا با تفسیر سطحی با کتب عهدین رمزگشایی نمی شود و نیازمند تحلیل توسط افراد متخصص در حوزه عرفان ها و ادیان می باشد!
یک مورد خیلی مهم و جالب، شاید بد نباشد در موردش کمی فکر کنیم:
خدا که از این میزان گناه بنده هایش عاصی شده و از طرفی شیفته آنهاست، فرزندِ لاورنس را به آنها می دهد تا آرام شوند (در اینجا در نگاه اول لاورنس تبدیل به نماد حضرت مریم می شود و بچه ی او اشاره به حضرت مسیح! دارد) هنگامی که سراسیمه لاورنس در میان جمعیت دنبال فرزندش هست انسان ها گردن بچه را می شکنند و بعد آن را می خورند (اشاره به قربانی شدن مسیح برای گناهان انسان ها و خوردن گوشتش در مراسم کلیسا) حالا بگذارید با نگاه به شواهد و جزئیات باز هم دقیق تر شویم: 1- با توجه به زمانبندی اتفاقات درون فیلم، تولد بچه پس از جنگ های جهانی و دیگر حوادث آخرالزمانی دنیای مدرن رخ می دهد، 2- صدای الله اکبر! و هاللویا را در هنگام استقبال از بچه می شنویم، 3- تاکید آرنوفسکی که فیلمش با فیلم Rosemary's Baby رومان پلانسکی رابطه دارد، حتی یکی از پوسترهای اصلی فیلم از روی پوستر فیلم بچهی رزماری کپی برداری شده (فیلمی که در آن بچهی شیطان پا به زمین می گذارد!!). بنابراین می شود گفت که منظور آرنوفسکی در باطن همان منجی ای بوده که همه ادیان منتظرش هستند (زمانبندی اتفاقات طوری است که پس از این حوادث، زمان آمدن منجی است و نه به دنیا آمدن مسیح. مخصوصا اشاره عجیب آرنوفسکی به صدای الله اکبر در این سکانس! که با زمان بندی و تئوری دوم سازگاری بیشتری دارد، آن زمان که کسی الله اکبر نمیگفته!! که البته با همراه شدن با صدای هاللویا نشان از اینکه ادیان مختلف در انتظار برای این فرد هستند دارد) و بعد از آن اشاره فیلمساز به اینکه این پروژه هم شکست خواهد خورد و دقیقا بعد از آن هست که جهان به کلی نابود می شود و شروع دوباره چرخه را شاهد هستیم!!!
----------------------------------------------------------------------------------
«دارن آرنوفسکی» بعنوان فیلسماز همواره میان مرز تعمق و تحمق حرکت کرده است. از «پی» گرفته تا حماسهسازی منطبق با «کتاب مقدس» در فیلم «نوح»، از کشتیگیرها گرفته تا رقاصان باله، از معنای زندگی گرفته تا علاج دردِ مرگ، همه با هم در فیلمهایش ادغام شدهاند و با یکدیگر مجادله کردهاند.
آرونفسکی نوشتن فیلمنامه « مادر! » را پس از به اتمام رساندن پروژه « نوح » آغاز نمود. فیلمنامه ای که ظاهراً در 5 روز نسخه اولیه آن آماده شد و در نهایت پس از بازنویسی های چند باره به مرحله ساخت رسید. جالب آنکه لارنس و فایفر درباره بازی در این فیلم اعلام کرده بودند که پس از مطالعه فیلمنامه نتوانسته اند آن را درک کنند و همه چیز برای آنان گنگ و نامفهوم جلوه می کرده!
داستان فیلم در خانه ای در مکانی نامشخص رخ می دهد که طی آن زنی بی نام (جنیفر لارنس) به همراه همسرش (خاویر باردم) زندگی عاشقانه خود را آغاز کرده اند. مرد، شاعر مشهور و محبوبی است که مریدان فراوانی دارد اما مدتی است به بن بست ذهنی رسیده و تشویشی را در ذهن تجربه می نماید. بزودی غریبه ای ( اد هریس ) از راه می رسد و درب منزل آنان را می زند. او فکر میکند که خانه مذکور در واقع محلی برای استراحت است و نمی داند که ملک شخصی زن و شوهر است! با اینحال شاعر، او را در کمال تعجب همسرش به خانه دعوت می کند و سپس نوبت به ورود همسرِ مرد غریبه ( میشل فایفر ) می رسد که او نیز به خانه وارد شود و...
« مادر! » مقدمه ای عجیب و البته ساده دارد. در ابتدا فیلمساز از مخاطبش می خواهد تا شخصیت های اصلی داستانش را بدون آنکه نامی برای آنان تعیین شود، بپذیرد و با آنان همراه شود. در ادامه نیز شخصیت های متعددی وارد داستان می شوند که همگی آنان نیز مانند شخصیت های اصلی ، بی نام و هویت هستند و ما تنها با استفاده از ضمیر قادر به شناسایی آنان هستیم. تصمیمی که تعمداً گرفته شده و دلالت بر مفهومی دارد که افراد را تبدیل به نماد و نشانه هایی از رویکردهای طبیعی و اجتماعی می نماید. به نظر می رسد که آرونفسکی حتی پیش از رویت فیلم با استفاده از نام فیلم قصد داشته مفهومی را به مخاطب انتقال دهد. نامگذاری فیلم با عنوان « مادر! » شاید در ظاهر ساده و بی آلایش باشد اما زمانی که به علامت تعجب پس از کلمه مقدس مادر می رسیم، سوال بزرگی در ذهن شکل می گیرد که چرا از مادر با عنوان کنایه ای نام برده شده؟
در « مادر! » آرونفسکی می توان نشانه های فراوانی یافت. از انجیل مقدس گرفته تا اشاره هایی به آدم و هوا که هرکدام سعی دارند تلنگری به مخاطب بزنند. خانه ای که مرد و زن در آن زندگی می کنند به مثابه زمینی در نظر گرفته شده که شاید هجوم افراد مختلف به درون آن سبب تخریب و هرج و مرج و البته گاهاً رویکردهای خوشایند می گردد. شخصیت مرد نویسنده که در مواجه به انتقادات همسرش تنها یک لبخند از خود به نمایش می گذارد، به مانند پروردگاری معرفی می گردد که سعی در مدیریت شرایط و مادر ( شخصیت زن خانه هم که منزل متعلق به اوست و بطور کنایه آمیزی، باردار می شود ) دارد و البته مادر و منزل که نمادی از سیاره زمین هستند و بزودی میزبان مهمانان عجیب و ناخوانده ای می گردند.
« مادر! » برخلاف نیمه ابتدایی نسبتاً آرام و سر به راه خود، در نیمه دوم به جنون کشیده می شود. جنونی که در آن مرد تکلیف خود را با پیروان یا طرفداران خود مشخص می کند و مهاجمان خانه نیز وضعیت را برای مادر تیره تر می نمایند. مهاجمانی که به نظر می رسد آسیب اصلی را به زمین وارد می نمایند و سردرگمی مادری که نمی داند با وضعیت پیش آمده باید چطور رفتار کرد و به همین جهت رفته رفته دچار بحران می گردد و البته در این بین بارداری هم رخ می دهد که شاید باید از آن انتظاری تولدی مجدد را گرفت.
جدیدترین اثر آرونفسکی سرشار از نماد و کنایه و استعاره است و مشخصاً هر مخاطبی می تواند نمادها و تحلیل های فراوانی از آنچه که در فیلم مشاهده نموده را مطرح نماید. شاید فیلم در نگاه اول الهام پذیری فراوانی از شاهکار رومن پولانسکی به نام « بچه رزماری » داشته باشد، اما در اجرا تفاوت فراوانی به اثر مذکور دارد و به مراتب جسورتر و البته شلوغ است.
یکی از پوسترهای اصلی فیلم، به طور مستقیم از پوستر فیلم Rosemary's Baby رومان پولانسکی برداشت شده و نوعی ارتباط بین این دو فیلم را نشان می دهد:
----------------------------------------------------------------------------------
telegraph.co.uk/films/0/mother-meaning-spoilers-biblical-references-ending-explained
لاورنس در مصاحبهای با تلگراف گفته است:“این فیلم صحنههایی از تجاوز و شکنجه زمین، مادر طبیعت، را نشان میدهد. این فیلم برای همه جذاب نخواهد بود. تماشای این فیلم دشوار است. اما واجب است که مردم کنایه و تمثیلهای مارا بفهمند. در فیلم مادر! من نقش زمین را بازی میکنم. خاویر که نقش یک شاعر را بازی میکند نوعی خدا را نشان میدهد، یک خالق. میشل فایفر نیز نقش حوا را برای هریس در نقش آدم بازی میکند. فرزندان این دو نیز در فیلم حضور دارند. طراحی صحنه نیز گاهی اوقات، باغ عدن را به نمایش میکشد.“
آرونوفسکی اظهار داشته است که علامت تعجب موجود در عنوان فیلم مادر! نشان دهنده اتفاق عجیب و غریب و بخصوص ۲۵ دقیقه پایانی آن است. درواقع این علامت تعجب نشان دهنده ۵ مرحلهای است که شخصیت لاورنس، به عنوان زمین، در رؤیاهای تب دار و ترسناک خود میگذراند.
واشنگتن پست اشاره میکند که آرونوفسکی قبل از گرفتن تصمیم نهایی، نام هایی دیگری مثل روز ششم، که در کتابهای مذهبی از آن به عنوان روزی یاد شده که خدا انسان را خلق کرد و مالکیت زمین را به او داد، را نیز در ذهن داشته است.
تلگراف در این باره نوشته است:“همانطور که در این فیلم نیز دیده میشود، مخلوقات خدا تمایل زیادی به خارج شدن از روال عادی خود داشتند و این باعث میشد که خدا چندین بار همه چی را خراب کرده و از اول شروع کند. این کار تا زمانی که همه مشکلات حل شود ادامه خواهد داشت.
همچنین شخصیت خاویر باردم نیز نسبت به یک کریستال که در دفتر کارش نگهداری میکند، حساسیت عجیبی دارد. هیچکس حق ندارد به این کریستال دست بزند و خاویر با استفاده از این کریستال میتواند از لاورنس سو استفاده کند. اما لاورنس این موضوع را به راحتی قبول کرده و اصرار دارد که شوهرش به نوعی نابغه است و برای خلق کار های بعدیش نیاز به زمان دارد.“
در ابتدا، شخصیت تمثیلی آدم، جلوی در خانه لاورنس و باردم ظاهر میشود و از آنها میخواهد تا موقتاً در اتاق مهمانها زندگی کند. ظاهراً او در اواخر عمر خود است و در صحنهای نیز لاورنس، هریس را میبیند که با درد در سرویس بهداشتی خم شده و دندهاش مشخصاً کبود شده است.
لحظاتی بعد وقتی خود لاورنس وارد سرویس میشود، چاه آنها بسته شده است. وقتی سعی میکند چاه را باز کند با عضوی قرمز از بدن در چاه مواجه میشود. در حالی که بعضی از مخاطبین فکر میکنند که این عضو یک قلب است، برداشت من این است که بدلیل حضور باردم در سرویس بهداشتی، عضو مذکور از اعضای بدن آدم بوده است که بنا به دستور خدا جدا میشود. در صحنههای بعد به طور مشخص، زخم هایی روی پشت و قفسه سینه او دیده میشود. و صبح روز بعد نیز همسر او ظاهر میشود. نمیتوانم بطور قطع بگویم که برداشت من درست است اما با توجه به داستان فیلم، خیلی دور از ذهن هم نیست.“
همچنین آرونوفسکی در مورد بازی فایفر در نقش حوا نیز گفته است:“فایفر نقش حوا، اولین زن روی زمین، را بازی میکند.هنگامی که داشتم از خودم میپرسیدم حوا کیست و چیست به این نتیجه رسیدم که حوا موجودی بدجنس است. شما میتوانید با شیطنت او را برای خوردن سیب ممنوعه ترغیب کنید.(البته در فیلم مادر! بجای سیب ممنوعه از کریستال ممنوعه استفاده شده است) پس از این ماجرا ها به فایفر گفتم که این نقش را بازی کن و او مانند گربهای شروع به بازی با موشی به نام لاورنس کرد.“
علیرغم اینکه شخصیت باردم در صحنههای زیادی به مادر عشق میورزد اما هیچگاه نمیتواند از پرستش کنندگان خویش فاصله گرفته و همیشه آنها را به منزل راه میدهد.
در ادامه صحنه چاه بسته شده، میخواهیم جزئیات این بخش از فیلم مادر! را بیشتر مورد بررسی قرار دهیم.
مسینا میگوید:“این صحنه که در اوایل فیلم نشان داده میشود، برای مخاطبانی که هنوز فکر میکنند داستان در دنیای واقعی اتفاق میافتد شوکه کننده است و کم کم میفهمند که فیلم قرار است چقد دیوانهوار ادامه یابد. عضو بدنی که در چاه پیدا میشود، در پشت صحنه آن را سینه مرغ خطاب میکردیم. این عضو شبیه به قطعهای گوشتی و بینظم بود و برای من آنقدر مشمئز کننده بود که حالت قلب را تداعی نکند. این قطعه از سیلیکون ساخته شده و مانند یک عروس دریایی حجیم بنظر میرسد. این موجود شاخکهایی نیز داشت. آرونوفسکی تأکید زیادی روی نحوه فلاش شدن، گیر کردن و دوباره بالا آمدن آن داشت.
ما صحنه توالت را حدوداً ۳ بار فیلمبرداری کردیم تا همه چیز مرتب و کامل شود. در نظر داشته باشید که همه چیز فیزیکی بود ! چندین بار توالت را فلاش کردیم تا برداشت مناسب ثبت شود. خدا میداند که چقدر بر سر این صحنه بحث به راه افتاده بود.“
تا قبل از اینکه با مسینا به تحقیق و بررسی درمورد خانههای ویکتوریایی ها بپردازند، آرونوفسکی ایده خاصی در مورد شکل داستان نداشت. آنها دریافتند که خانههای بعضی از ویکتوریایی ها واقعاً به شکل ۸ وجهی بوده است. آرونوفسکی توضیح میدهد:“دانشمندان معقتد بودند که هشت وجهی، بهترین شکل برای مغز است.“
آرونوفسکی هرچه بیشتر در مورد این شکل هندسی تحقیق کرد، بیشتر از قبل آنرا میپذیرفت. در فیلم مادر! نیز نشانههای واضحی از هشت وجهی ها وجود دارند؛ دفتر کار باردم و نور پردازی آن، قاب های در و قاب های عکس همگی هشت ضلعی هستند.
او در ادامه میگوید:“کیمیاگران زیادی از شکل هشت وجهی صحبت کردهاند و همچنین خرافاتی در مورد عدد هشت و بینهایت بودن و باز زنده شدن وجود دارد. دلیل من به عنوان یک فیلمساز برای علاقه به این شکل آن است که هنگام فیلمبرداری از یک در، تنها دیواری تخت دیده نمیشود. شما دری را نگاه میکنید که به دیوار شکل داده و به فیلم، عمق اضافه میکند که همه اینها میتواند تصاویر جالبی ایجاد کند.“
در طول فیلم مادر! ، جنیفر لاورنس بار ها از نوعی نوشیدنی نارنجی مینوشد. مسینا در این باره گفته است که مخاطبان آزادند تا هر برداشتی از این اکسیر داشته باشند.
مسینا در مورد روند تولید میگوید:“این فیلم تماماً از ذهن دارن بیرون آمده است و او میخواهد که مردم نظرشان را درمورد این فیلم بیان کنند. با توجه به فیلمهای قبلی دارن، مثل مرثیهای برای یک رویا، باید به فیلمهای او خو گرفته باشید. این فیلم با زاویه های خاصی از نگاه لاورنس فیلمبرداری میشود و شما در طول فیلم بارها از خود خواهید پرسید که این زندگی واقعیست یا در رؤیا است.
دارن هیچگاه بصورت مستقیم احساسات خود را نسبت به فیلم بیان نکرد. ما بصورت گروهی بیان میکردیم که چه حسی نسبت به صحنههای مختلف داریم اما دارن هیچگاه پس زمینه خاصی برای ما مشخص نمیکرد.
بنظر من داستان فیلم در مورد چیزی است که زمین را به بند کشیده و نابود میکند. به محض اینکه انسان در خانه را میزند، میبینید که چه آسیب عظیمی به دنیا، خانه زمین، میزنند. نوعی تاریکی، زوال و قطعههایی که نابود میشود با ظهور انسان آغاز میشوند. به نحوی ، داستان فیلم مادر! شاید درباره خود درمانی هم باشد.“
در بعضی لحظات از فیلم، مشاهده میشود که شخصیت لاورنس به دیوار خانه نزدیک شده و آن را لمس میکند، گویا چیزی را درون دیوار حس میکند. ظاهراً لاورنس و آرونوفسکی درباره این موضوع بسیار صحبت کرده و به این نتیجه رسیدهاند که شخصیت لاورنس این دیوار را از خشت وجودی خودش ساخته است.
آرونوفسکی میگوید:“ما هردو تصمیم گرفتیم که او در تمام فیلم با پای برهنه در خانه راه برود تا ارتباط نزدیکتری با خانه داشته باشد. درواقع مادر و خانه یک ارگانیسم هستند. پس من به لاورنس گفتم تا کفشهایش را دربیاورد و پاهایش را روی چوب سخت خانه بگذارد. در این لحظه دیدم که او چه پیوند خوبی باشخصیت خود ایجاد کرده است. “
مسینا در ادامه میگوید:“ من و دارن در مورد ارتباط احساسی، تصویری و مستقیم مادر با خانه خود صحبتهای گوناگونی کردیم. در انتها تصمیم گرفتیم این ارتباط را “تاریکی تخیلاتش” نامگذاری کنیم. لحظاتی از فیلم که مادر دیوار ها را لمس میکند و مستقیماً با خانه ارتباط برقرار میکند، به عنوان لمس قلب تپنده برداشت میشود.“
در مورد لحظه ای که لاورنس انگشت خود را درون کف چوبی خانه میکند، بین مسینا و آرونوفسکی صحبتهایی مبنی بر اینکه جنس چوب چگونه باشد رد و بدل شده است. “ آیا باید خرده چوب میبود یا چوب با حالت اسفنجی هم مناسب بود ؟“
“بیاد دارم که دارن میگفت :، نه، کف خانه باید مثل یه زخم باشد، زخمی بزرگ. در لحظاتی از فیلم ما باید از فرهنگ لغتی که برای فیلم ساخته بودیم فاصله میگرفتیم. این یک خانه است، اما نیست. کف خانه چوبی است اما واقعاً چوبی هم نیست. ما مجبور بودیم که دنیای واقعی را در بخشهایی از فیلم نشان دهیم اما در بخشهای دیگری نیز باید کاری میکردیم که برداشتها و تفسیر های وسیعتری داشته باشید.“
وقتی که دو مهمان سعی میکنند به سرعت خانه را به مقصد یک مراسم خاکسپاری ترک کنند، سینک ظرفشوییایی را میشکنند که لاورنس به شدت از آن محافظت میکرد و دوست نداشت کسی آن را لمس کند. پس از این اتفاق آب سطح خانه را میپوشاند، که به نوعی بازسازی سیل حضرت نوح است، و مهمانها به بیرون رانده میشوند.
آرونوفسکی به ۲۵ دقیقه آخر، تصویری از خشونت در حال اوج گرفتن، اشاره کرده و میگوید:“پایان فیلم مادر! یکی از بهترین دستاورد های من است، فقط بخاطر اینکه یک کابوس است. این بخش به طور ممتد ترس و وحشت های دنیای ما را نشان میدهد و در نهایت مادری باردار را میبینیم.“
در نیم ساعت آخر فیلم مادر! ، آرونوفسکی به شکل معجزه آسایی شکنجه های کتاب مقدس و تاریخ جهان و بشریت را بصورت دنبالهای سردرگم کننده نمایش میدهد. لاورنس درحالی که ماههای آخر بارداری خود را سپری میکند، با چنگ و دندان خود را از مارپیچ وحشت میگذراند تا در اتاق خواب طبقه بالا به آرامش برسد.
مسینا میگوید:“ ما مدت زمان طولانی درباره ۳۰ دقیقه پایانی فیلم مادر! و نحوه مقیاس کردن آن برای فیلم صحبت کردیم. نمای داخلی خانه بسیار بزرگ و خوب بود اما آنقدری که در فیلم بزرگ دیده میشود، نبود ! ما مجبور بودیم که خانه را مارپیچ گونه و ناجور نشان دهیم. همچنین صحبتهایی در مورد اینکه ،چگونه یک جنگ و شورش پلیسی و استفاده از کوکتل مولوتوف را در این خانه بزرگ به نمایش بکشیم؟، نیز وجود داشت. حتی بحث از بزرگتر کردن خانه هم شد؛ درباره این صحبت کردیم که با جابجایی دیوار های خانه، آن را از لحاظ فیزیکی بزرگتر کنیم. اما دارن میخواست که خانه همیشه سرجایش بماند؛ گویی هیچوقت خانه را ترک نکردهایم. ما تمام فیلم را در یک فضای ثابت فیلمبرداری کردیم و تمام صحنههای آن در جای مشخص اتفاق میافتند. در این کار از هیچ حقه سینمایی استفاده نشده است.“
“در ملاقات های مخصوصی مشخص میکردیم که کدام بخش از خانه برای چه اتفاقی در نظر گرفته شود. مثلاً میگفتیم خب این بخش برای آخرالزمان و پر از خاکستر است، لاورنس تلاش میکند از روی جنازه ها بخزد. این بخشی است که به سر فلان بازیگر شلیک میشود. این قسمتی است که مردم سنگر خواهند گرفت. این تکه هم برای کمپ بازماندگان است. ما بعد از هر صحنه فیلمبرداری، به معنای واقعی کلمه طراحی داخلی و دکوراسیون خانه را تغییر میدادیم. تنها یک ست برای فیلمبرداری وجود داشت پس ما مجبور بودیم هر شب به خانه رفته و تغییرات فیزیکی لازم را با خراب کردن دیوار ها و ساخت بخشهای جدید اعمال کنیم. هر روز که صبح که به صحنه فیلمبرداری میرفتیم با خانهای جدید روبرو میشدیم. همچنین بحثهایی بر سر حرکت از دنیایی به دنیای دیگر درون فیلم وجود داشت.“
“ما این فیلم را هنگام ساخت، ،رویای تبآلود، میخواندیم. در این رؤیای تبآلود، ۵ دنیا وجود داشت که باید دائماً بین آنها رفت و آمد میکردیم.“
حضور کریستن ویگ در فیلم مادر! به عنوان ناشر اشعار باردِم، کاملاً تصادفی بود. اما او توانست به خوبی با ایده رؤیای تبآلود آرونوفسکی سازگار و همراه شود.
کارگردان فیلم مادر! میگوید:“بازیگران زیادی بودند که ما برای این نقش با آنها صحبت کرده بودیم اما وقتی شنیدم کریستن نیز در دسترس است، گفتم :، حتماً !،. بنظر من حضور کریستن با تمام حس عجیبی که فیلم القاء میکند هم سازگار است. فرض کنید در اواسط فیلم ناگهان چهره آشنایی ببینید. نمیخواهم بگویم که کریستن در یک کابوس ظاهر میشود اما حضور او بسیار عجیب و غیرمعمولی خواهد بود. هیچکس انتظار حضور او را نخواهد داشت و همین عنصر، مخاطبین را شوکه میکند. تماشاگران خواهند گفت ،او در اینجا چه میکند، و در ادامه، چگونگی همراهی او با این سورپرایز ها چیزی است که به هیچ وجه از او انتظار نمیرفته است. این امر به نوعی جالب است؛ میتوان به عنوان هدیهای برای مخاطب به آن نگاه کرد.“
زمین مادر نوزادی را بدنیا میاورد.لاورنس میخواهد فرزندش را از شیاطینی که به خانهاش رفت و آمد میکنند محافظت کند. او روزها و شبها بیدار میماند و از دادن فرزند به باردم خودداری میکند؛ چون فکر میکند باردم نوزاد را به دست ستایندگان خود خواهد داد. به محض اینکه مادر خوابش میبرد، باردم دقیقاً کاری که نباید را میکند. ستایندگانش نیز در شادی و هیجان خود، گردن فرزند را میشکنند، اعضای بدن او را جدا کرده و میخورند. این دقیقاً اشارهای به بدن و خون حضرت عیسی مسیح دارد.
مادر در حالی که به حرفهای همسر خود که از او میخواهد ستایندگان را ببخشید، توجهی نکرده و تلاش میکند خشم خود را فروبنشاند؛ تصمیم میگیرد که تمام خانه و هر چیزی که را ساختهاند خراب کند.
یکی از نکات جالب و غیرقابل پیشبینی داستان این است که آرونوفسکی اعلام کرده است کتاب “درخت بخشش” (The Giving Tree) به نوعی الهامبخش فیلم مادر! بوده است.
در انتهای فیلم، جسم لاورنس به بدترین شکل سوخته و باردم او را از میان خاکستر خانهی نابود شدهاش بیرون میکشد. باردم از او یک چیز دیگر هم تقاضا میکند.
لاورنس به همسرش میگوید:“من همه چیزم را به تو دادم و چیز دیگری برایم باقی نمانده است.“ بعد از اینکه باردم اشاره میکند که او هنوز قلبش را با خودش دارد، مادر به او اجازه میدهد تا قلبش را هم بیرون بیاورد. او دستش را به درون قفسه سینه همسرش برده و آخرین قطعه از هستی او را نیز میگیرد.
آرونوفسکی در این باره میگوید:“در اینجا درختی میبینیم که همه چیزش را فدای پسر میکند. این تقریباً همان مسأله است.“
در اینجا جا دارد اشارهای به دین هندو هم داشته باشیم؛ آنها اعتقاد دارند خدا، جهان هستی را به دفعات نامحدودی خلق و نابود کرده است. این چرخه دوباره آغاز میشود: خاکستر ها، شیشه، خانهای جدید، مادری جدید !“
این معادل ها ناقص و اولیه هستند:
خاویر باردم = خدا / پروردگار
جنیفر لارنس = مادر طبیعت
خانه = سیاره زمین / دنیا
اد هریس = آدم
میشل فایفر = حوا
دو برادر = هابیل و قابیل
سنگ مخصوص = سیب / دانه خلقت
کتاب جدید شاعر = انجیل
بچه شاعر و مادر = عیسی مسیح
طرفداران شاعر = پیروان مسیحیت
پلیس ها و نظامیان = کنایه به دنیای پر از جنگ امروز
مرگ بچه و خورده شدنش توسط مردم = نالایقی انسانها و نابود کردن پیامبرشان
آتش و خون داخل انباری = جهنم
نابود شدن خانه توسط جنیفر لارنس = اشاره به غلبه طبیعت بر انسانهای بی ملاحظه
قلب جنیفر لارنس در دستان خاویر باردم = دانه خلقت/کنایه به شروعی دوباره پس از مرگ
بیدار شدن زنی دیگر در کنار خاویر باردم بر روی تخت بجای جنیفر لارنس = کنایه به زندگی پس از مرگ و ایجاد دنیایی دیگر توسط خدا به وسیله دانه خلقت
و...
----------------------------نظرات کاربران------------------------------------
- فکر کنم هیچکس متوجه نشد...اگه فیلم با صدای زیاد ببینی متوجه میشی و مشخصا مردم اروپا و آمریکا و خیلی جاهای دیگه تو سینما میبینن متوجه میشن!...اونجا که بچه رو دستاست صدای الله اکبر شنیده میشه! https://www.aparat.com/v/kJ7Tv
- هر بار ک شاعر میگفت ببخشش ازشون بگذر یا اونایی جایی ندارن و سعی داشت ب مادر توضیح بده ک اونا لیاقت دارن بیشتر از خودم و ادما ها متنفر میشم چون حس میکنم ماهم همون ادم هایی ک هر کاری میکنیم و تهش ب خودمون میگیم خدا میبخشه ولی هیچ وقت سعی نکردیم ب خودمون بفهمونیم ک شاید باید داستان رو از زاویه ای دیگه ای دید
- به نظر من هدف از این چرخه تکرار و آفرینشها این بود که خدا به آدمها فرصت مجدد بده و بالاخره نسلی بیاد که شخصیت، رفتار و نحوه زندگیشون طوری نباشه که مادر در نهایت مجبور به نابود کردن همه چیز بشه...
- البته به نظر من یجورایی کل ادیان رو میبره زیر سوال .. مخصوصا اون صحنه که بچه دست به دست میشه و کشته میشه و خورده میشه .. همونطور که مسیحی ها هر یکشنبه تو کلیسا ها تیکه نونی میخورن که میگن بدن مسیح هست
- البنه آرنوفسکی در آثارش همیشه دینی که به یهود و عرفان کابالا داره رو یه جوری ادا میکنه.
- قبول اینهمه ارجاعات دینی خاص و شک و شبهه درباره پروردگار و آفرینش و مرگ و...برای مسیحیان معتقد هم بسی دشوار است و در واقع آرنوفسکی حتی پا را فراتر از وون تریر و ضدمسیح گذاشته و به اصطلاح:با دم شیر بازی کرده است.
- در این کابوس البته عناصری مثل جنگ، شورش خیابانی، سوزاندن یهودیان (فکر کنم آرنوفسکی یهودی است و دوست داشته به هولوکاست هم اشارهای ولو بیربط کرده باشد) سترون (نازا) بودن یک شاعر و نویسنده، توحش انسان متمدن نیز به این بهانه با ترکیب قدرتمندی از فیلمبرداری، تدوین، میزانسن و دکوپاژ به نمایش گذاشته شده.
اما لابهلای این هیاهو و کابوس داستانی شبیه به بچه رزماری هم روایت میشود که باید با دقت آنرا از لابلای شلوغی فیلم بیرون کشید. خانوادهای مرموز به شکلی مرموز وارد خانه نویسنده میشوند، زن حامله میشود، نویسنده در ازای معاملهای که با آنها کرده موفق میشود بنویسد و اثرش را چاپ و به سرعت به فروش برساند و در انتها فرزند به دنیا آمدهاش قربانی یک فرقه بچهکش شده و خورده میشود. بدون اینکه بخواهم به وادی تئوری توطئه قدم بگذارم چنین چیزهایی در جامعه آمریکا رخ داده و وجود دارد. عکس روی یکی از صفحات گرامافون گروه بیتلها آنها را در حالی نشان میدهد که همگی کودکی (البته از نوع عروسک) را کشته یا گردن زدهاند، تصویر دیگری هست که جان لنون به سبک پوستر فیلم بچه رزماری در آن به آسمان نگاه میکند.
- مادر هفتمین فیلم آرنوفسکی در 20 سال فیلمسازی وی است و قطعآ شخصی ترین و استعاری ترین اثرش نیز میباشد که یا بشدت آنرا خواهید پسندید یا از آن نفرت خواهید داشت،درست مثل اتفاقی که برای ضدمسیح وون تریر افتاد و خود تریر گفته بود:با اون فیلم روان درمانی کرده و یک فیلم کاملآ شخصی ساخته که هیچکدام از کاراکترها اسم نداشتند و دقیقآ آرنوفسکی درباره مادر نیز گفته بود:دوست داشتم پس از سالیان بسیار فیلمسازی حسابی داد بزنم و این فیلم تبدیل به زوزه ی من شده است و جالب میشه بدونید در این فیلم هم هیچ شخصیتی اسم و هویت معینی نداره،پس کاملآ مبرهن است که آرنوفسکی مسیری صددرصد مثل وون تریر و ضدمسیح رو در پیش گرفته و فقط به ارضاء افکار خودش پرداخته.
منابع کمکی: وبسایت moviemag - وبسایت albalou - ...
ضمن عرض خسته نباشی خدمت ادمین عزیز و تشکر بابت بررسی اثر
(نظر و استدلال شخصی است و میتونه اشتباهات کم و بیشی داشته باشه)
فیلم شدیدا درگیر استعاره و نماده و بنظرم هرچقدر در پایه گذاری مفاهیم موفق بوده در روایتشون متوسط بوده.اثر جدید ارنوفسکی از منظر تکنیکی تونسته در اجرا موفق باشه اما از منظر روایت و محتوا شلوغی عجیبی توش هست که باعث گیجی مخاطب هم میشه برای همین هم فروش پایین و امتیاز F رو گرفت از بینندگان برعکس منتقدا که حسابی خوششون اومده بوده.گرچه خود منتقدا هم جز تحلیل ژورنالیستی اکثرا وارد مباحث عمقی محتوا نمیشن تا فیلم در یه ابهام عجیب بمونه.گویا ارنوفسکی فراموش کرده سینما قبل از هرچیز سرگرمی است و سپس مباحث محتوایی و فلسفی و ...(مشکلی که مخاطبان هم دچارش شدن(خصوصا در ایران) وفکر میکنن اثری که صرفا انفجاری از محتوای فسلفی و ..باشه یعنی یه شاهکار!!(بماند که همینها به اثار هیچکاک و جان فورد به صرف اثار سطحی و تجاری نگاه میکنن!!)
مادر هفتمین اثر ارنوفسکی کارگردان خوش ساخت و کمکار هالیوودی (همچون نولان و تارانتینو) در ظاهر داستان یه زن و شوهر عاشق رو روایت میکنه که عده ای غریبه وارد خانه انها میشوند و باعث اشوب و نابودی عشق و خانه ی انها میشوند(مطمئنا تحلیل سطحی عده ای رو دیدین که فیلم رو در همین لایه اولیه دیدن) اما اشارات متعدد و نمادها و استعاره های عجیب ارنوفسکی درون فیلم و همچنین مصاحبه خودش و بازیگران فیلم کاملا اثبات میکنه فیلم فراتر از این تحلیل سطحیه.از اونجایی که ارنوفسکی ارادت خاصی به عقیدش (عرفان کابالا) در تمامی فیلمهاش(کم و بیش((خصوصا پی و چشمه و نوح)) ) داره در این فیلم هم ما شاهد مضامین یهودی هستیم و از اونجایی که ارنوفسکی اتئیست یهودیست (مانند وودی الن و اسپیلبرگ و ..) بازهم شاهد نقد(بخوانید تخریب) جدی او به مباحث ادیان و تعریف خدا هستیم.عده ای از مخاطبان متاسفانه بخاطر عادت فرار رو به جلو سعی در توجیه داشتن که فیلم مضامین مذهبی داره ولی داره عقاید افراطی رو نقد میکنه و با کلیت دین مشکلی نداره و حتی داره از خدا و ادیان دفاع میکنه!!فیلم با سکانس چهره ی زنی در حال سوختن شروع میشه و بعدش ما کریستالی زیبا رو میبینیم که شخصیت شاعر در جایگاهش قرار میده و خونه ی ویرانه دوباره جون میگیره و زنی درون تخت پدیدار میشه(لاورنس) که چهره ای متفاوت با زن در حال سوختن سکانس ابتدایی داره.(اولین اشاره دارن به افرینش از نوع تناسخیش ((بازسازی پس از نابودی)) ).مهمترین چیزی که در اثر هست تجسم گرایی هست تمثیل و تجسم خدا و مادر طبیعت در قالب انسان بخوبی نشون میده که عقیده یهودی ارنوفسکی تو فیلم موج میزنه.یهودیان بشدت قوم تجسم گرا و حس گرایی هستن یعنی در همه چیز حسی عمل میکنند، و کمتر انتزاعی کار میکنند.در مورد خدا هم از این قاعده پیروی میکنن و میخوان خدا را ببینند یعنی خدای نادیده را نمیخوان و خدای حسی را میطلبند. یا جائی که گوساله سامری را به جای خدا عنوان میکنند یعنی نظام یهود بر همین علوم تجربی است و به شدت بر منفعت گرایی تأکید داره.در تورات نمونه هایی هستن از تجسم گرایی این قوم(که تحریف توراتو اثبات میکنه) مثل کشتی گرفتن یعقوب با خدا که یعقوب خدا را شکست میدهد! حتی خدا زمانی که میخواهد بر یهود نازل شود به شکل انسان نازل میشود و به شکل انسان در میآید. در تورات منفعت طلبی زیاد اومده؛ یهودیان بر اساس منافعشان احکام خدا را توجیه میکنن و اونو مخفی میکنن.بنظرم تفکر اومانیسم هم از اینجا شکل ابتدایی میگیره و بعدا در مسیحیت بیشتر خودشو نشون میده(قاعده تثلیثو اثبات تحریفی بودن انجیل و مسیحیت) و از دست پختای دیگه یهوده.پس علت تجسم خدا و مادر طبیعت رو فهمیدیم.خدایی که در اثر ارنوفسکی مطرحه خدایی سرشار از اشتباه و احساسات کور(شیفتگی دیوانه وارش به بندگانش و بی توجهی به سایر مخلوقات خصوصا مادر طبیعت و زمین) و خشمه که یاداور خدای توراته تا قران!(تجسم انسانی و احساسات و اشتباهات انسانی برای او).به نظرم ارنوفسکی خواسته با یه تیر چندتا نشون یزنه!هم خدای ادیان رو به سخره بگیره و دچار چالش کنه هم خدا رو از منظر عقیده خودش(کابالا و یهود) مطرح کنه(تبلیغ واژه بهتره ایه).ما خدایی رو از ابتدای فیلم میبینیم که دچار کمبود ایده برای خلق هست و درگیر یافتن ایده(همچنان تجسم انسانی یهود) که مبادا ایندفعه خلقتش دچار شکست نشه!(توهین به هوشمندی خدا) و میبنیم که بعد از مدتی ارتوپد(اد هریس)(خود واژه پزشک یا ارتوپد میتونه منظور دار باشه به این معنی که خدا بشر رو برای درمان یا بهبود و سرپا نگه داشتن زمین افرید اما برعکس باعث نابودیش شد) یا همون ادم ابوالبشر وارد خونه میشه(اوج توهین به خدا یعنی صرفا از کمبود ایده بشر رو افرید) و از همون اول نگاه معنادار لاورنس رو میبینیم که ادم رو مهمون ناخوانده میدونه هرچند بخاطر عشقش به خدا سعی میکنه باهاشون محترمانه و خوب برخورد کنه.